اندیشیدن همانند دیدن نیست ، چه بود که دیدهها چیزى را چنانکه نیست نشان دهد ، لیکن خرد با کسى که از آن نصیحت خواهد خیانت نکند . [نهج البلاغه]
یکشنبه 88/11/11 ساعت 2:59 عصر
امروز صبح جاتون خالی از خواب که بیدار شدم بسیار خواب آلوده به خودم گفتم بابا خبری نیست امروز دانشگاه. بخواب راحت باش!
اما یه حس عجیبی نذاشت! و گفت نه نخواب برخیز و به دانشگاه برو و ببین چه خبــــــــــــــره !
منم قدم زنان و خوشحال بسمت دانشگاه رفتم، هرچند که ته دلم میدونستم که دارم اشتباه میکنم که میرم و کلاس واقعا تشکیل نخواهد شد و اگر تشکیل بشه با حضور دو نفر خواهد بود به این قرار:
من
و استاد!
اما وقتی رسیدم فکر میکنید چی دیدم؟!!!!!!
انبوهی از دانشجویان رو که به کلاس اومده بودن!
جالب اینجاس که یکی از دوستان وقتی منو دید کلی خندید و گفت تو روز روزش کلاس نمیای حالا هفته اولی کله سحر پاشدی اومدی!! منم با لبخندی جواب دادم و باهم رفتیم کلاس!
منم متعجب!
یه چیزی میگم وجدانن بین خودمون باشه ها، خود استادم تعجب کرده بود!!!
شایدم بدش نمیومد مارو بزنه!
ما
دانشجو ترم 8
20 روز دیگه امتحان فوق
انگار نه انگار!!!
شاداب و خرم رفتیم سر کلاس!
البته استادم نامردی نکرد گفت بهمون خجالت بکشید دیگه ترم هشتید!
ما هم که خجالتی...
خلاصه باید یه جوری از خجالتش دربیایم، شاید نه ترمه بشم جبران بشه نه؟!!
مردیم از بس مثبت بودیم
اینم اندر جریانات اولین جلسه کلاس استاد عباسی...
نوشته شده توسط: فاطیما + همه ی جوونا
i ْلیست کل یادداشت های این وبلاگ
Attitude
امان از دست ما بچه ها!
دوستانه
کمی تأمل...
یه شروع عالی
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدیدهای امروز:: :: بازدیدهای دیروز:: :: درباره خودم :: :: لینک به وبلاگ :: :: اوقات شرعی ::
::فهرست موضوعی یادداشت ها :: attitude . life . think . امید . خاطرات دانشگاه . دوست داشتن . دوست داشتنی . زندگی . کمی جوونی کردن . ما . :: خبرنامه ::
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
3990
2
1